بگذار تا مقابل روي تو بگذريم دزديده در شمايل خوب تو بنگريم
شوق است در جدايي و جور است در نظر هم جور به كه طاقت شوقت نياوريم
گفتي ز خاك بيشترند اهل عشق من از خاك بيشتر نه كه از خاك كمتريم
ما را سري است با تو كه گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود هم بر آن سريم
روي ار به روي ما نكني حكم از آن توست بازآ كه روي در قدمانت بگستريم
ما با توايم و با تو نهايم اينت بلعجب
شوق است در جدايي و جور است در نظر هم جور به كه طاقت شوقت نياوريم
گفتي ز خاك بيشترند اهل عشق من از خاك بيشتر نه كه از خاك كمتريم
ما را سري است با تو كه گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود هم بر آن سريم
روي ار به روي ما نكني حكم از آن توست بازآ كه روي در قدمانت بگستريم
ما با توايم و با تو نهايم اينت بلعجب
! در حلقهايم با تو و چون حلقه بر دريم
نه بوي مهر ميشنويم از تو اي عجب نه روي آن كه مهر دگركس بپروريم
از دشمنان برند شكايت به دوستان چون دوست دشمن است شكايت كجا بريم
ما خود نميرويم دوان در قفاي كس آن ميبرد كه ما به كمند وي اندريم
سعدي تو كيستي كه در اين حلقه كمند چندان فتادهاند كه ما صيد لاغريم
نه بوي مهر ميشنويم از تو اي عجب نه روي آن كه مهر دگركس بپروريم
از دشمنان برند شكايت به دوستان چون دوست دشمن است شكايت كجا بريم
ما خود نميرويم دوان در قفاي كس آن ميبرد كه ما به كمند وي اندريم
سعدي تو كيستي كه در اين حلقه كمند چندان فتادهاند كه ما صيد لاغريم