الهي آتش عشقم به جان زن شرر زان شعلهام بر استخوان زن
چو شمعم برفروز از آتش عشق بر آن آتش دلم فوارهسان زن
هزاران غم به دل اندوته ديرم به سينه آتشي افروته ديرم
به يك آه سحرگاه از دل تنگ هزاران مدعي را سوته ديرم
چو شمعم برفروز از آتش عشق بر آن آتش دلم فوارهسان زن
هزاران غم به دل اندوته ديرم به سينه آتشي افروته ديرم
به يك آه سحرگاه از دل تنگ هزاران مدعي را سوته ديرم
تصنيف
: جان و جهان (هشت) - كلام: مولانا (تفاوت ترتيب)
جان و جهان
! دوش كجا بودهاي ني غلطم، در دل ما بودهاي
دوش ز هجر تو جفا ديدهام اي كه تو سلطان وفا بودهاي
آه كه من دوش چه سان بودهام آه كه تو دوش كه را بودهاي
رشك برم كاش قبا بودمي چونكه در آغوش قبا بودهاي
زهره ندارم كه بگويم تو را بي من بيچاره كجا بودهاي
رشك برم كاش قبا بودمي چونكه در آغوش قبا بودهاي
زهره ندارم كه بگويم تو را بي من بيچاره كجا بودهاي
يار سبک روح
! به وقت گريز تيزتر از باد صبا بود هاي
بي تو مرا رنج و بلا بند کرد باش که تو بند بلا بود هاي
بي تو مرا رنج و بلا بند کرد باش که تو بند بلا بود هاي
آينة رنگ تو عكس كسي است تو ز همه رنگ جدا بودهاي
رنگ رخ خوب تو آخر گواست در حرم لطف خدا بودهاي
رنگ رخ خوب تو آخر گواست در حرم لطف خدا بودهاي
رنگ تو داري، كه ز رنگ جهان پاكي و همرنگ بقا بودهاي