چون زلف تو ام جانا
در عین پریشانی
چون بادسحرگاهی
در بی سرو سامانی
من خاکم و من گردم
من اشکم و من دردم
تومهری و تو نوری
تو عشقی و تو جانی
تو عشقی و تو جاااانی
خواهم که تورادر بر
بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را
بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی
در مستی و در پاکی
من چشم تو را مانم
تو اشک مرا مانی
تو اشک مرا ماااانی
ای شاهد افلاکی
در مستی و در پاکی
من چشم تو را مانم
تو اشک مرا مانی
تو اشک مرا ماااانی
چون زلف تو ام جانا
چون زلف تو ام جانا
در عین پریشانی
چون باد سحرگاهی
در بی سرو سامانی
من خاکم ومن گردم
من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری
تو عشقی و تو جانی
توعشقی و تو جاااانی
از آتش سودایت
دارم من و دارد دل
داغی ... داغی ... داغی که نمی بینی
دردی که نمی دانی
دردی که نمی دانی
در عین پریشانی
چون بادسحرگاهی
در بی سرو سامانی
من خاکم و من گردم
من اشکم و من دردم
تومهری و تو نوری
تو عشقی و تو جانی
تو عشقی و تو جاااانی
خواهم که تورادر بر
بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را
بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی
در مستی و در پاکی
من چشم تو را مانم
تو اشک مرا مانی
تو اشک مرا ماااانی
ای شاهد افلاکی
در مستی و در پاکی
من چشم تو را مانم
تو اشک مرا مانی
تو اشک مرا ماااانی
چون زلف تو ام جانا
چون زلف تو ام جانا
در عین پریشانی
چون باد سحرگاهی
در بی سرو سامانی
من خاکم ومن گردم
من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری
تو عشقی و تو جانی
توعشقی و تو جاااانی
از آتش سودایت
دارم من و دارد دل
داغی ... داغی ... داغی که نمی بینی
دردی که نمی دانی
دردی که نمی دانی