loading...
کوی مهر
آخرین ارسال های انجمن
کوی مهر بازدید : 18 دوشنبه 27 آذر 1391 نظرات (0)

دوش دور از رويت اي جان جانم از غم تاب داشت ابر چشمم بر رخ از سوداي تو سيلاب داشت




نه از تفكر عقل مسكين پايگاه صبر ديد نه از پريشاني دل شوريده چشم خواب داشت



در تفکر عقل مسکين پايمال عشق شد با پريشاني دل شوريده چشمم خواب داشت)



کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل شحنه عشقت سراي عقل در طبطاب داشت




نقش نامت كرده دل محراب تسبيح وجود تا سحر تسبيحگويان روي در محراب داشت




ديدهام ميجست گفتندم نبيني روي دوست عاقبت معلوم كردم كاندر او سيماب داشت



روزگار عشقِ خوبان، شهر، فائق مينمود باز دانستم كه شهدآلوده زهر ناب داشت



ز آسمان آغاز کارم سخت شيرين م ينمود کي گمان بردم که شهدآلوده زهر ناب داشت)



سعدي اين ره مشكل افتاده است در درياي عشق اول آخر در صبوري اندكي پاياب داشت
کوی مهر بازدید : 25 دوشنبه 27 آذر 1391 نظرات (0)


از در درآمدي و من از خود بدر شدم گويي كز اين جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا كه خبر ميدهد ز دوست صاحبخبر بيامد و من بيخبر شدم


گفتم ببينمش مگرم درد اشتياق ساكن شود، بديدم و مشتاقتر شدم


چون شبنم اوفتاده بدم پيش آفتاب مهرم به جان رسيد و به عيوق بر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پيش يار چندي به پاي رفتم و چندي به سر شدم

تا رفتنش ببينم و گفتنش بشنوم از پاي تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت كاول نظر به ديدن او ديدهور شدم

بيزارم از وفاي تو يك روز و يك زمان مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

او را خود التفات نبودش به صيد من من خويشتن اسير كمند نظر شدم

گويند روي سرخ تو سعدي كه

(چه) زرد كرد اكسير عشق در مسم آميخت زر شدم

کوی مهر بازدید : 25 دوشنبه 27 آذر 1391 نظرات (0)

الهي آتش عشقم به جان زن شرر زان شعلهام بر استخوان زن

چو شمعم برفروز از آتش عشق بر آن آتش دلم فوارهسان زن

هزاران غم به دل اندوته ديرم به سينه آتشي افروته ديرم

به يك آه سحرگاه از دل تنگ هزاران مدعي را سوته ديرم
تصنيف
: جان و جهان (هشت) - كلام: مولانا (تفاوت ترتيب)

جان و جهان
! دوش كجا بودهاي ني غلطم، در دل ما بودهاي

دوش ز هجر تو جفا ديدهام اي كه تو سلطان وفا بودهاي
آه كه من دوش چه سان بودهام آه كه تو دوش كه را بودهاي

رشك برم كاش قبا بودمي چونكه در آغوش قبا بودهاي

زهره ندارم كه بگويم تو را بي من بيچاره كجا بودهاي
يار سبک روح
! به وقت گريز تيزتر از باد صبا بود هاي

بي تو مرا رنج و بلا بند کرد باش که تو بند بلا بود هاي

آينة رنگ تو عكس كسي است تو ز همه رنگ جدا بودهاي

رنگ رخ خوب تو آخر گواست در حرم لطف خدا بودهاي
رنگ تو داري، كه ز رنگ جهان پاكي و همرنگ بقا بودهاي
کوی مهر بازدید : 23 دوشنبه 27 آذر 1391 نظرات (0)


غم زمانه خورم يا فراق يار كشم به طاقتي كه ندارم كدام بار كشم

نه قوتي كه توانم كناره جستن از او نه قدرتي كه به شوخيش در كنار كشم

نه دست صبر كه در آستين عقل برم نه پاي عقل كه در دامن قرار كشم
ز دوستان به جفا سيرگشت مردي نيست جفاي دوست زنم گرنه مردوار كشم
چو ميتوان به صبوري كشيد جور عدو چرا صبور نباشم كه جور يار كشم

شرابخوردة ساقي ز جام صافي وصل ضرورت است كه درد سر خمار كشم

گلي چو روي تو گر در چمن به دست آيد كمينه ديده سعديش پيش خار كشم
کوی مهر بازدید : 31 دوشنبه 27 آذر 1391 نظرات (0)

ما گدايان خيل سلطانيم شهربند هواي جانانيم

بنده را نام خويشتن نبود هرچه ما را لقب دهند آنيم

گر برانند و گر ببخشايند ره به جاي دگر نميدانيم

چون دلارام ميزند شمشير سر ببازيم و رخ نگردانيم

دوستان در هواي صحبت يار زر فشانند و ما سر افشانيم
مر خداوند عقل و دانش را عيب ما گو مكن كه نادانيم
هر گلي نو كه در جهان آيد ما به عشقش هزاردستانيم

تنگچشمان نظر به ميوه كنند ما تماشاكنان بستانيم

تو به سيماي شخص مينگري ما در آثار صنع حيرانيم

هرچه گفتيم جز حكايت دوست در همه عمر از آن پشيمانيم

سعديا بي وجود صحبت يار همه عالم به هيچ نستانيم
ترك جان عزيز بتوان گفت ترك يار عزيز نتوانيم
کوی مهر بازدید : 31 دوشنبه 27 آذر 1391 نظرات (0)
بگذار تا مقابل روي تو بگذريم دزديده در شمايل خوب تو بنگريم

شوق است در جدايي و جور است در نظر هم جور به كه طاقت شوقت نياوريم

گفتي ز خاك بيشترند اهل عشق من از خاك بيشتر نه كه از خاك كمتريم

ما را سري است با تو كه گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود هم بر آن سريم

روي ار به روي ما نكني حكم از آن توست بازآ كه روي در قدمانت بگستريم

ما با توايم و با تو نهايم اينت بلعجب
! در حلقهايم با تو و چون حلقه بر دريم

نه بوي مهر ميشنويم از تو اي عجب نه روي آن كه مهر دگركس بپروريم

از دشمنان برند شكايت به دوستان چون دوست دشمن است شكايت كجا بريم

ما خود نميرويم دوان در قفاي كس آن ميبرد كه ما به كمند وي اندريم

سعدي تو كيستي كه در اين حلقه كمند چندان فتادهاند كه ما صيد لاغريم
کوی مهر بازدید : 34 دوشنبه 27 آذر 1391 نظرات (0)

در هوايت بي قرارم روز و شب سر ز پايت برندارم روز و شب

روز و شب را همچو خود مجنون كنم روز و شب را كي گذارم روز و شب

جان و دل ميخواستي از عاشقان جان و دل را مي سپارم روز و شب

تا نيابم آنچه در مغز من است يك زماني سر نخارم روز و شب

تا كه عشقت مطربي آغاز كرد گاه چنگم گاه تارم روز و شب

مي زني تو زخمه و بر مي رود تا به گردون زير و زارم روز و شب

ساقياي كردي بشر را چون صبوح زان خمير اندر خمارم روز و شب

اي مهار عاشقان در دست تو در ميان اين قطارم روز و شب

مي كشم مستانه بارت بي خبر همچو اشتر زير بارم روز و شب

تا بنگشايي به قندت روزه ام تا قيامت روزه دارم روز و شب

چون ز خوان فضل روزه بشكنم عيد باشد روزگارم روز و شب

جان روز و جان شب اي جان تو انتظارم انتظارم روز و شب

تا به سالي نيستم موقوف عيد با مه تو عيدوارم روز و شب

زان شبي كه وعده كردي روز وصل روز و شب را مي شمارم روز و شب

بس كه كشت مهر جانم تشنه است ز ابر ديده اشكبارم روز و شب

کوی مهر بازدید : 29 دوشنبه 27 آذر 1391 نظرات (0)

عشق تو آتش جانا زد بر دل من بر باد غم داد آخر آب و گل من

روي تو چون ديده دل بهتر ز ليلي شد بند زنجير دام مجنون دل من

وصل تو مشكل مشكل ، جان دادن آسان يارب كن آسان اسان، اين مشكل من
کوی مهر بازدید : 30 دوشنبه 27 آذر 1391 نظرات (0)

دل ميرود زدستم صاحبدلان خدا را دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا

كشتي نشستگانيم اي باد شرطه برخيز شايد كه باز بيني ديدار آشنا را

ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نيکي به جاي ياران فرصت شمار يارا

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل هات الصبوح، هبوا

! يا ايها السکارا

اي صاحب کرامت شکرانه سلامت روزي تفقدي کن درويش بي نوا را

آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کوي نيکنامي ما را گذر ندادند گر تو نمي پسندي تغيير کن قضا را

آن تلخوش که صوفي امالخبائثش خواند اشهي لنا و احلي من قبله العذارا

هنگام تنگدستي در عيش کوش و مستي کاين کيمياي هستي قارون کند گدا را

سرکش مشو که چون شمع از غيرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا


آيينة سکندر جام مي است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا


خوبان پارسيگو بخشندگان عمرند ساقي بده بشارت رندان پارسا را

حافظ به خود نپوشيد اين خرقه ميآلود اي شيخ پاکدامن معذور دار ما را

کوی مهر بازدید : 47 دوشنبه 27 آذر 1391 نظرات (0)

هزار جهد بكردم كه سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش ميسرم كه نجوشم


به هوش بودم از اول كه دل به كس نسپارم شمايل تو بديدم نه عقل ماند و نه هوشم

حكايتي ز دهانت به گوش جان من آمد دگر نصيحت مردم حكايت است به گوشم

مگر تو روي بپوشي و فتنه بازنشاني كه من قرار ندارم كه ديده از تو بپوشم

من رميدهدل آن به كه در صباح نيايم كه گر ز پاي درآيم به در برند به دوشم

بيا به صلح من امروز و در كنار من امشب كه ديده خواب نكرده است از انتظار تو دوشم

مرا به هيچ بدادي و من هنوز بر آنم كه از وجود تو مويي به عالمي نفروشم

به زخم خورده حكايت كنم ز دست جراحت كه تندرست ملامت كند چو من بخروشم


مرا بگوي كه سعدي طريق عشق رها كن سخن چه فايده گفتن چو پند ميننيوشم


به راه باديه رفتن به از نشستن باطل كه گر مراد نيابم به قدر وسع بكوشم

تعداد صفحات : 16

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 153
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 27
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 31
  • باردید دیروز : 10
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 31
  • بازدید ماه : 103
  • بازدید سال : 2,624
  • بازدید کلی : 26,099